حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد
مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانهدار ندارد
دیوار پیچپیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!
حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد
نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان اینهمه تنها
اصلاً بدم میآید از اینجا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ
باور نمیکنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران
از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد
تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است
زیرا که روبهروی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد
زن صفحهصفحه خاطرهاش را، پر کرده از توهّم و هذیان
حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریهدار ندارد
مریم جعفری آذرمانی
۱۶ دی ۹۵
کتاب نواحی چاپ ۹۶
درباره این سایت