بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!
هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!
گرچه خورشیدِ بیآسمانم، میتوانم درخشان بمانم
هی نگو اسم معشوقهات را! ماه در روزِ روشن نیاور!
من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:
ماجراهای بیقیدیات را، گوشهی حُرمتِ من نیاور!
اینهمه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:
عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بیخودی لاله سوسن نیاور
یوسفِ بیملاقاتیِ من! - گرچه با دستهای عزیزت،
قفلِ آغوش را باز کردی - من تماماً دلم؛ تن نیاور!
مریم جعفری آذرمانی
۳ فروردین ۱۳۹۸
پینوشت: اولین شعر نود و هشت
در گفت و گو با ایبنا مطرح شد:
بهترین شعرهایی که محمدعلی بهمنی در سال ۹۷ خوانده است.
(تاریخ انتشار: جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸)
محمدعلی بهمنی با بیان اینکه مهمترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسلهای بعد چه دارد، از بهترین شعرهایی گفت که در سال ۹۷ خوانده است.
محمدعلی بهمنی در گفتوگو باخبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اظهار کرد: پارسال بیشتر وقتم را صرف مطالعه مجموعه شعرهای مریم جعفریآذرمانی کردم و معتقدم که اگر کسی شعرهای او را با حوصله کاوش کند، متوجه میشود که آثار او از برترینهاست.
وی ادامه داد: او آزادانه شعر مینویسد و ادامه دهنده راه نیماست و وقتی کسی کتاب او را بخواند متوجه خواهد شد که او شاعر زمانه خودش است. البته باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه خودش است و ظرفیتهای اصلی او برای آیندگان به جای خواهد ماند.
این شاعر پیشکسوت با پیشنهاد دادن کتابهای این شاعر گفت: از همین تریبون از همه عزیزان و علاقهمند به شعر دعوت میکنم تا آثار مریم جعفری آذرمانی را بخوانند؛ چراکه مریم جعفری آذرمانی نهتنها زمانه خودش را به خوبی شناخته، بلکه مطالعه عمیق و خوبی روی گذشته داشته است. این حرفهای من تعریف نیست و چیزی است که به یقین به آن رسیدهام.
وی ادامه داد: به اعتقاد من حسین منزوی هنوز هم فراترین دیدگاه را به شعر و غزل دارد؛ اما مطمئنم که اگر او هم الان زنده بود، حرفهای من را تایید میکرد و چنین نظری روی شعرهای او داشت. به نظرم مهمترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسلهای بعد چه دارد و به نظر من او توشه خوبی برای آینده تهیه کرده است.
بهمنی با اشاره به ویژگیهای هنر گفت: خاصیت هنر است که در زمانه خودش تجزیه و تحلیل نمیشود. مگر سهراب سپهری نبود که در گذشته انتقادهای فراوانی از او وجود داشت اما همه به چشم دیدیم که او ماندگار شد و امروز همه مردم او را میشناسند.
وی در پایان اظهار کرد: این روزها وقتی کتابهای شاعران جوان را میخوانم متوجه میشوم که چقدر از زمانه خودم عقب هستم. شاعران این دوره، گذشته و امروز را جمع کردهاند و انگار برای فردا حرف میزنند؛ در کل هنری که فقط از روزگار خودش حرف بزند، تنها به درد همان زمان میخورد و برای آینده کاربردی ندارد.
از پشتِ بیقراریِ چشمانِ تو
ـ تنها نه آن نگاهِ درخشانِ تو ـ
معلوم میشود همهی جانِ تو
هر قدر هم بپوشی و پنهان کنی
غمگینِ با وجود و عدم آشنا!
از ناکجای فلسفه بیرون بیا!
وقتش رسیده است که آیینه را
در خانهی مغازله مهمان کنی
میخواستم نگاه کنم پشتِ هم
اما به رسمِ شعر و شعورم قسم
در مکتبِ وقوعِ دلِ وحشیام
عقلی نداشتم که مسلمان کنی
دیگر گل و درخت ندارد بهار
خشک است و خالی است تنِ روزگار
با شیوهی دو چشمِ دقیقت ببار
تا خاک را دوباره چراغان کنی
قدری نگاه کن دلِ پژمرده را
تا متنِ داستانِ قلمخورده را
این بیستاره صحنۀ افسرده را
با نقشهای تازه درخشان کنی
از بازیِ قضا و قدر شاد باش!
لبخند سهمِ توست پسر! شاد باش!
معشوقِ صاحبانِ نظر! شاد باش!
تا خطّ خشم را لبِ خندان کنی
زیرا که صاحبانِ نظر شاکیاند
از روزگارِ قحطِ هنر شاکیاند
هر لحظه را نباشی اگر شاکیاند
شعرِ دقیق! باش که میزان کنی
مریم ـ زن شکسته ـ به دنبال توست
در کافههای خسته به دنبال توست
هرجا اگر نشسته به دنبال توست
تا مبحثی بیاری و عنوان کنی
مصداقِ بیمشابهِ ـ تنها شدن ـ !
ـ در این سیاهچاله شکوفا شدن ـ
یوسفترین دلیلِ زلیخا شدن!
تن را محال بوده که عریان کنی
حالا به قولِ ناصرِ خسرو ـ عزیز!
تصویرِ بیقرارِ جماعتگریز!
آیینهی نشسته در آن سوی میز! ـ
«شاید که حال و کار دگرسان کنی»
مریم جعفری آذرمانی
28 مرداد 1397
سطر آخر برگرفته از قصیده معروف ناصر خسرو است
چه دارد برای تو، تنهاییِ کبریا؟
خدایا! اگر هستی از عرش پایین بیا!
وطن کو؟ که عشقی بِوَرزم به «سیما»ی آن
که بیزارم از دین و تاریخ و جغرافیا
خدا! اینهمه قارّه! جا مگر قحط بود؟
چرا سرزمینِ من افتاده در آسیا؟
غزل را کتک میزند ناظمِ محترم
ببین ترکه و خطکش افتاده دستِ کیا!
پر از گوشِ مخفیست این چاردیوارِ شعر
بله! شعر؛ این سازمانِ همیشه «سیا»
پدرخواندهی مردهام بس که خط خوردهام؛
که میراثداری ندارم در این مافیا
مریم جعفری آذرمانی
۱۹ اسفند ۱۳۹۷
.
کلافهایم از این فصلِ ناخلف، دیگر
چرا بهار نمیآید این طرف، دیگر؟
چگونه با قلم و نان به خانه برگردد -
پدر که له شده در ازدحامِ صف، دیگر
کدام خانه؟ که اصلاً وطن نباید گفت -
به این مساحتِ ویران - مَعَالأسَف - دیگر
نه مریم آینه دارد، نه یاسمن شاد است
که خاک هیچ ندارد - مگر علف - دیگر
براهنی! چه کنم در سکوتِ این سرسام؟
نمیزنند ن دف دَدَف دَدَف، دیگر
زبانِ مادریام در رسانه مُثله شده
چهار نقطه مگر مانده از شرف، دیگر؟ -
که شعرِ تازه به دنیا بیاورد شاعر
که «نحو» و «قافیه» را «میکند تلف»، دیگر
مریم جعفری آذرمانی
۱۴ اسفند ۱۳۹۷
پینوشت: بیت پنجم اشاره به شعر «دف» اثر رضا براهنی است: . از این قلم، چون چشم تو، خون میچکد، دَفدَفدَدَف.
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بیاجازهی پدر، بلند. وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچههات را به مرزها فروخت
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجلههای خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پایبندِ تن نبود
توی واژهنامه جای جنگ، ننگ، مینویسم و. ضمیمه میکنم:
یادگارِ آن غرورِ لهشده، غیر از این پلاک و پیرهن نبود
زندگی بلای بودنِ من است، مرگ: جشنِ جاودانه بودنم
تا همیشه خواب میشدم، اگر، ترسی از دوباره پاشدن نبود
مریم جعفری آذرمانی
۲۰ تیر ۱۳۸۴
کتابِ سمفونیِ روایتِ قفلشده
چاپ بهار ۱۳۸۵
نشر مینا
منتشر شد:
تو رها باش و دوست داشته باش
۵۵ غزل عاشقانه
مریم جعفری آذرمانی
پاییز ۱۳۹۷
انتشارات فصل پنجم
نشانی فروشگاه:
روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم
توضیح صفحه تقدیم کتاب؛
بعد از چهارده مجموعه شعر
که حاصلِ بیست و دو سال شاعریام بود
و بیشتر فضای اعتراضی و اجتماعی داشتند،
این اولین مجموعه شعرِ تماماً عاشقانهی من است.
تقدیم به
شاعران متولد دهه هفتاد،
که در دهه نود شاعری را آغاز کردند
و شنیدنِ غزلهای عاشقانهشان
به حال و هوای شاعریام جان تازهای بخشید
یک شعر از این کتاب:
مرورِ عکسِ تو زیباترین یقینِ من است
همیشه یادِ تو در چشمِ دوربینِ من است
میانِ اینهمه غم دلخوشم که حدّاقل
غمِ ندیدنِ «تو» حالِ بهترینِ من است
چقدر عاشقِ آن لحظهام که چشمانت
نشسته آن طرف و محوِ آفرینِ من است
زبانِ بازِ من و حرفهای ممنوعش
و گوشهای تو در این میان امینِ من است
ببین منم؛ زنِ رسمی، زنِ محافظهکار
همیشه گفتنِ اسمِ تو نقطهچینِ من است
چگونه بعدِ نمازِ شبم دعا کنمت؟
که آنچه دستِ مرا بسته است دینِ من است
حواسپرت شدم، پس نپرس! یادم نیست
اگر ببوسمت این عشقِ اوّلینِ من است
مریم جعفری آذرمانی
منتشر شد:
تشریح
(۵۸ غزل اجتماعی و اعتراض)
مریم جعفری آذرمانی
پاییز ۱۳۹۷
انتشارات فصل پنجم
تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷
نشانی فروشگاه:
روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم
یک شعر از این کتاب:
سربازهای مرده، جوانند همچنان
جانهای بیگناه، روانند همچنان
عقلم به هیچ معجزهای قد نمیدهد
دیوانهها رییسِ جهانند همچنان
هر دختری به شیوهای آخر عروس شد
پس مادران چرا نگرانند همچنان؟
زنها دو پای له شده در ازدحام را
باید به خانهها برسانند همچنان
یک دست در اداره و یک دست خانهدار
در حسرتِ حقوقِ نند همچنان
یک عمر بیشتر که ندارند در زمین!
بیچارهها دچارِ زمانند همچنان
حتّا اگر مدارِ زمین را عوض کنی
خطهای سرنوشت همانند همچنان
مریم جعفری آذرمانی
حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد
مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانهدار ندارد
دیوار پیچپیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!
حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد
نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان اینهمه تنها
اصلاً بدم میآید از اینجا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ
باور نمیکنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران
از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد
تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است
زیرا که روبهروی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد
زن صفحهصفحه خاطرهاش را، پر کرده از توهّم و هذیان
حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریهدار ندارد
مریم جعفری آذرمانی
۱۶ دی ۹۵
کتاب نواحی چاپ ۹۶
شکوفههای هلو رسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتیست باغ تنت
دوباره خواب مرا میبرد که تا برسم
به روز صورتیات ـ رنگ مهربانشدنت ـ
چه روزی آه چه روزی! که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی آه چه روزی! که هر پرنده رسید
نکی به پنجره زد پیشباز درزدنت
تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینهاش
شکوفههای هلو رسته روی پیرهنت
و از بهشتترین شاخه روی گونهی چپ
شکوفهای زده بودی به موی پرشکنت
پرندهای که پرید از دهان بوسهی من
نشست زمزمهگر روی بوسهی دهنت
شکفته بودی و بیاختیار گفتم: آه
چهقدر صورتیِ صورتیست باغ تنت
حسین منزوی
فرشتهی دادگستریها! چه سخت افتادهای به زحمت!
که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت
فرشته! در خوابگاهِ دیوان، چه کار کردند جز ؟
فرشته! خم شو بگو پریها چه بار دارند غیر حسرت؟
دعا دعا گریههای خود را گذاشتم پیش چشم خورشید
منم که با قطرههای باران دخیل بستم به آسمانت
فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!
اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»
تغزّلم را سکوت خورده، به حرمتِ عاشقانِ مرده -
تمام آوازهای خود را چپاندهام در گلوی خلوت
اگرچه هم دائمالوضویم نمانده جز کینه روبهرویم
همینکه شب تا سحر بگویم: به بالهای فرشته لعنت
مریم جعفری آذرمانی
۲ تیر ۹۰
کتاب تریبون، نشر فصل پنجم
پینوشت: کلمهی آخر شعر یعنی لعنت مجوز انتشار نگرفت و در کتاب به صورت نقطهچین آمد.
درباره این سایت